کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

اولین باریکه آقا کسرا به خونه دایی جون محمدش رفت

  امروز ٢٦ بهمن ١٣٨٨ دومین مهمانی پسرم به خونه دائی جون محمد بود خاله جونها احترام و جمیله هم با بچه ها و شوهرشون اونجا بودند این اولین بار ی بود که بعد از به دنیا اومدنت به خونه دایی جون محمد رفتیم  همه منتظر ورودت بودند . و بردیمت اتاق الهام جون و رو تخت خوابش خوابوندیمت و عکس های زیبایی را تو خواب ازت گرفتند.         این عکس تو خیلی دوست دارم چون خرسه خیلی با احساس بغلت کرده   این هم بقیه عکس ها در ادامه مطلب   اینجا عین فرشته ها شدی ماما جون کوسه ها نخورنت ...
21 آذر 1390

اولین باریکه آقا کسرا به خونه دایی جون محمدش رفت

امروز ٢٦ بهمن ١٣٨٨ دومین مهمانی پسرم به خونه دائی جون محمد بود خاله جونها احترام و جمیله هم با بچه ها و شوهرشون اونجا بودند این اولین بار ی بود که بعد از به دنیا اومدنت به خونه دایی جون محمد رفتیم همه منتظر ورودت بودند . و بردیمت اتاق الهام جون و رو تخت خوابش خوابوندیمت و عکس های زیبایی را تو خواب ازت گرفتند. این عکس تو خیلی دوست دارم چون خرسه خیلی با احساس بغلت کرده این هم بقیه عکس ها در ادامه مطلب اینجا عین فرشته ها شدی ماما جون کوسه ها نخورنت ...
21 آذر 1390

ورود آقا کسرا به خونه مامان حاجی

امروز یکشنبه اولین روز از سال ٨٩ بود که ما سه نفر به خونه مامان حاجی رفتیم  تا عید را تبریک بگیم همگی از دیدنت خوشحال شدند و این اولین باری بود که بعد از به دنیا اومدنت به خونه مامان حاجی میرفتیم اونروز هم خیلی بهت خوش گذشت و از مادر وعمه و عمو حمید  پول عیدی گرفتی    ...
21 آذر 1390

ورود آقا کسرا به خونه مامان حاجی

امروز یکشنبه اولین روز از سال ٨٩ بود که ما سه نفر به خونه مامان حاجی رفتیم تا عید را تبریک بگیم همگی از دیدنت خوشحال شدندو این اولین باری بود که بعد از به دنیا اومدنت به خونه مامان حاجی میرفتیم اونروز هم خیلی بهتخوش گذشتو از مادر وعمه و عمو حمید پول عیدی گرفتی ...
21 آذر 1390

یک تصمیم بزرگ

کسرا جون من و بابا تو این روز که 18 اسفند 1388 بود  یک تصمیم خیلی بزگ گرفتیم و اون اینکه بر خلاف میل آقای دکتر صداقت پور که با ختنه کردن بچه های زیر 5 سال مخالف بود ما اینکار انجام دادیم و با این که دلهره داشتیم  از طرف دیگه از ته دل خوشحال بودیم چون میدونستیم که اینجوری هم دردتت کمتره و هم زخمت زودتر خوب میشه .راستی واسه یادگاری او ن حلقه شوشولتو  نگهداشتیم
20 آذر 1390

یک تصمیم بزرگ

کسرا جون من و بابا تو این روز که 18 اسفند 1388 بود یک تصمیم خیلی بزگ گرفتیم و اون اینکه بر خلاف میل آقای دکتر صداقت پور که با ختنه کردن بچه های زیر 5 سال مخالف بود ما اینکار انجام دادیم و با این که دلهره داشتیم از طرف دیگه از ته دل خوشحال بودیم چون میدونستیم که اینجوری هم دردتت کمتره و هم زخمت زودتر خوب میشه .راستی واسه یادگاری اون حلقه شوشولتو نگهداشتیم
20 آذر 1390

اولین مسافرت کسرا در سه ماهگی به کرج

روز سیزده بدر بود که ما سه نفر برای این روز به باغ کرج دعوت شدیم همه بچه ها اونجا جمع بودند وآقا  کسرا هم برای اولین بار به کرج و باغ دایی جونش میرفت همه منتظر ورود ما بودند زن دایی و دایی جون مصطفی از دیدینمون خیلی خوشحال شدند . با وجود سردی هوا  بعد از ظهر اونروز برای تفریح کنار رودخونه کرج رفتیم و با هم عکس گرفتیم   عکس در ادامه مطلب          ...
20 آذر 1390

اولین مسافرت کسرا در سه ماهگی به کرج

روز سیزده بدر بود که ما سه نفر برای این روز به باغ کرج دعوت شدیم همه بچه ها اونجا جمع بودند وآقا کسرا هم برای اولین بار به کرج و باغ دایی جونش میرفت همه منتظر ورود مابودند زن دایی و دایی جون مصطفی از دیدینمون خیلی خوشحال شدند . با وجود سردی هوا بعد از ظهر اونروز برای تفریح کنار رودخونه کرج رفتیم و با هم عکس گرفتیم عکس در ادامه مطلب ...
20 آذر 1390

خاطرات رفتن کسرا جون به خونه خاله جون جمیله

ما دوباره به سمنان دعوت شدیم و با تو گل پسر مامانی رفنیم به خونه باباجون  و مامان جون  که خدا رحمتشون کنه چون خیلی جاشون خالی بود .  قشنگترین خاطره من از رفتن به اون خونه این بود وقتی عکس باباجون را دیدی چند دقیقه مبهوت عکس شدی و هرچه صدات کردم به من توجه نکردی   و فقط عکس را نگاه می کردی انگار اون عکس داشت صدات می کرد بعدش به خونه خاله جون رفتیم  همه از دیدنت خوشحال شدند و اصلا با خاله جونت و بچه ها غریبی نکردی و عرفان عکس های خیلی قشنگی ازت گرفت . عکس های خونه خاله جون جمیله در ادامه مطلب               ...
20 آذر 1390

خاطرات رفتن کسرا جون به خونه خاله جون جمیله

ما دوباره به سمنان دعوت شدیم و با تو گل پسر مامانی رفنیم به خونه باباجون و مامان جون که خدا رحمتشون کنه چون خیلی جاشون خالی بود. قشنگترین خاطره من از رفتن به اون خونه این بود وقتی عکس باباجون را دیدی چند دقیقه مبهوت عکس شدی و هرچه صدات کردم به من توجه نکردی و فقط عکس را نگاه می کردی انگار اون عکس داشت صدات می کرد بعدش به خونه خاله جون رفتیم همه از دیدنت خوشحال شدند و اصلا با خاله جونت و بچه ها غریبی نکردی و عرفان عکس های خیلی قشنگی ازت گرفت . عکس های خونه خاله جون جمیله در ادامه مطلب ...
20 آذر 1390